دیشب با خدا دعوایم شد و با هم قهر کردیم ؛ فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد ، رفتم گوشه ای نشستم و چند قطره اشک ریختم و خوابم برد !
صبح که بیدار شدم مادرم گفت :
نمیدانی از دیشب تا صبح چه “بارانی” می آمد !!!
.
.
خدا که تنهاست ولی هرگز تنهایت نمی گذارد !
[ بازدید : 425 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]