چه لذتی دارد ...
وقتی درخیابان راه میریوصدقافله دل الوده همراه تونیست...
وقتی درنابودی تعهد وعشق بین همسران سهیم نباشی وگرمای خانه هاراسرد نکنی...
وقتی ازسرپاکی ومردانگی بانوان ودختران سرزمینت راناموس خودبدانی وسرمایه ی پاکی ونجابتشان راقربانی هوس های خودنکنی
چه لذتی داردعفیف بودن ...
یه وقتایی میشه که خیلیا ازارت میدن
یه وقتایی میشه که اززندگی سیرمیشی
یه وقتایی میشه که دست به خودکشی میزنی
یه وقتایی ناامیدمیشی وهمش به خدا گله میکنی
تنهایی وغم تموم وجودوروحتو میگیره
همه رو میفهمم
ولی..
اینونمیتونم بفهمم
چرا نمیری سمت خودش؟؟؟چرابه جنبه های خوب زندگیت فکرنمیکنی؟؟چرا توخودش غرق نمیشی؟؟؟
مهمون خودش باش بهترین مهمان نوازه رفیق تویه قدم بردار بقیه ی قدما بااون
گناه مثه ی مردابه پات که توش بره کل وجودتوتوخودش میکشه توروتوخودش غرق میکنه
پس وقتی راه میریم حواسمون باشه که مرداب هاروببینیم وچامونوروش نذاریم
خــــدایا
همه از تو می خواهند ، بدهی
من از تو می خواهم ، بگیری
خـــــدایا
این همه حس دلتنگی را از من بگیر . . .
خود را ارزان نفروشیم
درفروشگاه بزرگ هستی روی قلب انسان نوشته اند
قیمت = خدا
خداوندا
از پاداش، معافم کن
از بخشش، نا امیدم کن
از بهشت، مایوسم کن
تا هرچه می کنم به سودای انعام تو نباشد . . .